من عاشقآنه בوستش בارم...
او عاقلانه طرבم کرב...
منطق او حتــے از حماقتـــــ من هم احمقانهـ تر استــــــ....
عشق …
ﻧــــﻪ ﭘــــﻮﻝ ﻣﯿﺨــــﻮﺍد …
ﻧــــﻪ زیبایــــی …
و ﻧــــﻪ هیــــچ چیــــز دیگـــــه ….
ﻓﻘـــــــــــﻂ ” ﺩﻭ ﺗــــﺎ ﺁﺩﻡ ” ﻣﯿﺨــــــــﻮﺍﺩ …
ﺗﺎﮐــــــــﯿﺪ ﻣﯿﮑﻨــــﻢ : ﺁﺩﺩﺩددﺩﺩﻡ …!
دارم میروم تمام خاطرات با هم بودن را خاک کنم...
ولی نمیدانم کجا...
این خاک ...این زمین لعنتی...
همه تو را به من یادآوری می کنند.
حتی آسمان هم از بس به آن نگاه کرده ای رنگ چشمان تورا گرفته است.
نمی دانم کدام قانون طبیعت نقض شده است...
.که زندگیم بر محور تو می چرخد.
شب را دوست دارم!
چرا که در تاریکى
چهره ها مشخص نیست!
و هر لحظه
این امید
در درونم ریشه مى زند
که آمده اى
ولى من ندیده ام......
حکایت من،حکایت کسی بود که عاشق دریا بودولی قایق نداشت..دلباخته ی سفر بود ولی همسفر نداشت..
حکایت کسی بود که زجرکشیده ولی ضجه نزد..
زخم داشت ولی ننالید..
گریه کرداما اشک نریخت..
حکایت من حکایت کسی بود که پراز فریاد بود ولی
سکوت کرد تاهمه ی صداها را بشنود
این روزها دیگر پشت پنجره مینشینم و به استقبال باران میروم.
میدانم پائیز، هنوز هم شورانگیز است..
میدانم یکی از همین روزها کسی که نبض زندگی من است،
کسی که جز تو نیست بازمیگردد..
میدانم تمام میشود و ما رها میشویم؛ پس بگذار بخوانم:
اولین عشق من و آخرین عشق من تویی
نرو، منو تنها نذار که سرنوشت من تویی...
در پیش چشــم همـه
برای مـن دسـت نیـافتنـی بـودی
حـرفـی نیسـت...
امـا بی انصـاف...
لااقـل در پیـش چشـم مـن
بـرای همـه دم دستـی نبـاش....
...
اگـــر با کســـی نیستـــم ...
خوشحــال نباش ،
وقتــی تنهـــا مانــدم یعنــی ...
هنـــوز تـــو را نبخشیــده ام !
وقتی می گویم دیگر ســراغم نیــا
فکر نکن که فراموشت کردم ،
یا دیگر دوستت ندارم…
نــــــــــــه…
من فقط فهمیدم وقتی دلت با من نیست،
بودنت مشکلی را حل نمی کند…
ϰ-†нêmê§ |